افسانه آنلاین/مریم ایمانی:
*از پرویز خائفی بگویید و از خانوادهای که در آن بزرگ شد.
شانزدهم آذر ماه سال 1315 در محله دروازه کازرون
شیراز به دنیا آمدم. پدرم وکیل دادگستری و در کار خود سر آمد؛ پدرم آدم معرفی بود و به اقتضای کارش چند سالی را در شهرهای مختلفی و در مدرسه شاپور کازرون و سعادت بوشهر مشغول تحصیل بوده ام؛ پس از گذراندن این مدت به شیراز نقل مکان کردیم و در همان خانه ای که متولد شده بود سکنی گزیدیم. خانه ای در محله دروازه کازرون و یک کوچه خاکی. بعد از گذشت مدتی زندگی در خانههای متعدد استیجاری، پدرم درکوچه مدرسه حاج قوام واقع در دروازه کازرون یک خانه معمولی ساخت و ما دوباره به این محل بازگشتیم.
مادرم زنی مهربان بود از همین مادران بی ادعای روزگار، زنی زحمتکش با تحمل و صبر بالا. پدرش مرد متعصب دینی بود و اجازه نداد به مدرسه برود و تحصیل کند که همین امر همیشه باعث رنجش خاطرش می شد تا این که توانست سوادی یاد بگیرد و به قولی گلیم خودش را از آب بکشد. الان که به گذشته فکر می کنم با خودم می گویم چرا بیشتر فرمان مادر را نبردم و چرا در کار مادر کوتاهی کردم؟
تا کلاس پنجم علمی در کوچه های حاج قوام بودیم و پس از آن رفتم به دبیرستان سلطانی که ششم ادبی داشت و آدم های باسوادی از جمله حسام الدین امامی که مترجم معروفی بود در آن به تدریس مشغول بودند. اقلیدوس که مدیرمدرسه بود و دانشمند، کلیه دروس را درس می داد. این سال مصادف بود با سال قیام دکتر مصدق و جریان های تظاهرات ملی شدن صنعت نفت.
*لقب خائف را از چه روی به شما دادند؟
جد مادرم، مرحوم خائف شیرازی از 6سالگی به دلیل ابتلا به بیماری آبله نابینا شده بود ولی این امر نه تنها چیزی از علاقه او به آموختن کم نکرده بود بلکه باعث شده بود نسبت به آموختن درس حریص تر شود. این مرد نابینا، فلسفه ملاصدرا، تفسیرهای مختلف متون بیهقی، طبری و ... همه را خوانده بود و به دلیل علم سرشارش مورد توجه استاندار وقت آقای اسفندیاری قرار گرفته بود و هم او بود که لقب خائف را به جد مادرم داده و کتابش را تحت عنوان «دیوان خائف» به چاپ رسانده بود.
*برگردیم به آن سال های دور. از کودکی اتان بگویید از نقش خانواده در شاعر شدن شما و اینکه اصلا شعر شما چگونه شکل گرفت؟
جدم خائف، کلاس درس دایر می کرد و افراد سرشناس زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند؛ مثل انجوری شیرازی و دکتر صورتگر و همچنین فضلا و نویسندگان دیگری. من هم می رفتم و گوشهای مینشستم به درس ها گوش می دادم. به این ترتیب علاقه به شعر و شاعری در من قوت گرفت. بد نیست در همین جا خاطرهای از دوران دانشگاه را ذکر کنم. وقتی در دانشکده ادبیات تهران مشغول تحصیل بودم روزی دکتر صورتگر پرسید: «خائف شیرازی کو؟» - با همان طنز خاص خودش- من هم بلند شدم و خودم را معرفی کردم. پرسید، شنیده ام شعر میگویی؟ من هم یک دوبیتی پیوسته که شادروان فریدون مشیری در مجلهای به نام روشنفکر چاپ کرده بود را از حفظ خواندم. دکتر صورتگر گفت: اگر مرحوم خائف زنده بود چنان با عصایش می زد که سرت نصف شود. این چرندیات چیست؟ گفتم شعری است با الهام از نادر نادرپور و فریدون مشیری. گفت: «همه چرندیات است از فروغ تا نیما»
*اولین شعری که سروده اید را به خاطر دارید؟ اولین همکاری تان با مطبوعات در چه سالی بود و به طور کلی در چه سالی اولین شعرتان به چاپ رسید و در کدام روزنامه یا مجله آن سال ها؟
اولین شعرم به نام «دروغ» که شعری عاشقانه و تصویری بود را در ۲۲ سالگی سرودم که در مجله روشنفکر به چاپ رسید.
کاش امید گمشده من روزی امید آمدنت بود
داغ این دلی که سوخته خاموش روزی امید آمدنت بود
شیراز بی تو جاودانه خزان است روزی امید آمدنت بود
*لطفا اولین کتابی که چاپ کردید و تعداد کتاب هایی که تاکنون از شما به چاپ رسیده را با ذکر عناوین بگویید؟
در سال ۴۴ اولین کتاب شعرم به نام «حصار» چاپ شد که طراح جلدش مرحوم ممیز بود و با استقبال بسیار مطبوعات و شعرا مواجه شد. شاعرانی که از این میان میتوانم به نادر نادرپور و فریدون مشیری اشاره کنم. البته عده ای از شاعران نوسرا انتقاداتی به شعرهای من داشتند؛ مانند یدالله رویایی که دوست صمیمیم من هم بود و شعرهایم را فقط در حد وزن و قافیه پذیرفت. چند سال بعد از
«حصار» کتاب دیگرم با نام «باز آسمان آبی است» به چاپ رسید. کتاب دوم هم که چاپ شد دیگر در ایران شناخته شده بودم در آن زمان با مجله سخن دکتر خانلری همکاری می کردم؛ کاری که از عهده هر کسی بر نمی آمد.
*از دوران جوانی تان بگویید و از پذیرفته شدن در دانشگاه
پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته ادبیات دانشگاه شیراز پذیرفته شدم. آن زمان ها دکتر صورتگر ریاست دانشگاه را به عهده داشت، البته تدریس هم می کرد. استادان درجه یک باسوادی در این دانشگاه تدریس می کردند کسانی که متون قدیم را خوانده بودند، ولی آنکه از همه اساتید «سر» بود، دکتر مژده بود؛ مرد وارسته ای
که سطح دانش اش از همه اساتید برتر بود. مرحوم دکتر مژده شاگرد علی اصغر حکمت بود و به من هم علاقه وافری داشت. دوران تحصیل در دانشگاه که تمام شد رفتم تهران و فوق لیسانس علوم اجتماعی گرفتم که کار اشتباهی بود و با ادبیات که زیربنای کارم بود، تناقض داشت. داستان آن هم دراز است، آن روزها نمی خواستم به خدمت سربازی بروم، دوستی داشتم که گفت فعلا در این رشته ادامه تحصیل بده که همین موضوع مسیر تحصیلات مرا عوض کرد. به مجردی که از تهران برگشتم دکتر مژده تلفن کرد که «بیا دانشگاه کارت دارم» بی درنگ به محضرش شتافتم. گفت: «بیا درس بده» و ما را تقریبا گرفت زیر پر و بال خودش. بدین ترتیب ما رسما در دانشگاه استخدام شدیم سرانجام هم اعلام کردند هر کس چه در مدرسه و چه در دانشگاه تدریس کند از خدمت سربازی معاف می شود و بدین ترتیب ما هم موفق شدیم پس از سختی های زیاد از سربازی معاف شویم. در سال 30 افتادیم در سیل جریانات سیاسی و از طرفداران دکتر مصدق شدیم. یادم هست که در آن زمان شعری هم برایش سرودم که بعد از سقوط مصدق ساواک ما را به جرم سرودن آن دستگیر کرد.
هان ای بزرگمرد!
سالار سخت عزم سترگ خلق
سردار سخت کوش جوانان خشمگین
سالی دگر گذشت، رستمی اگر چه ماند
ما نیز مانده ایم
بر لوح تیره گون زمان نیز خوانده ایم
شب جاودانه نیست
ره بیکرانه نیست
این شعر را در مسجد نو خواندم که به دنبال آن آمدند و ما را گرفتند و بردند. درآنجا سرهنگی به نام «ستوده» بود که خیلی به من محبت کرد ولی تا مدت ها مورد اذیت ساواک قرار گرفتم اما تاکنون دست از عقیده ام برنداشته ام.
*از زندگی خصوصی تان بگویید. در چه سالی ازدواج کردید و ثمره این ازدواج چه بود؟
در سال 44 ازدواج کردم که نتیجه آن دخترم ارمغان است که خیلی دوستش دارم. او نتیجه عشق من با مادرش ناهید است، دو دختر دیگرم نتیجه ازدواج دومم هستند؛ گل اندام و دلارام. یکی از دخترانم در آمریکا زندگی می کند و دکترای تغذیه دارد و دختر دیگرم هم کارشناس زبان انگلیسی است.
*چه استاتیدی روی شما و شعرتان تاثیر گذاشته اند؟
دکتر مژده، دکتر وصال و شادروان خلیل رجایی کهن منطق درس می داد و بسیار باسواد بود. اگر چه میزان تحصیلاتش تا ششم ابتدایی بیشتر نبود اما سطح سواد و اندیشه اش بسیار بالا بود.
*از هم دوره ای های خودتان در دانشگاه بگویید؟ کسی از آن زمان ها
را هنوز به خاطر دارید با چه کسانی دوست و با چه کسانی دوست تر بودید؟
اغلب هم کلاسی هایم دبیر شده اند. ششم ابتدایی که تمام کردم دوستی داشتم به نام هوشنگ دژم که خیلی باهم صمیمی بودیم. پدرم مرد فهیمی بود
می گفت: این دوست شما پسر خوبی است با او حشر و نشر حسابی داشته باش. خلاصه خیلی باهم صمیمی بودیم به گونه ای که کبوتر نامه بری داشتیم که
نامه هایمان را برایمان رد و بدل می کرد.
*سؤالم را اصلاح می کنم. منظورم شاعران و ادیبان زمان خودتان بود.
در شیراز با ادبا آشنا بودم. در تهران نیز با افراد سرشناسی مثل نادر نادرپور و فریدون مشیری، رفیعی، حقیقت و عماد خراسانی دمخور بودم، همچنین محمد قهرمان و آقای صالحی، همین سیدعلی صالحی که خیلی به من لطف دارد و
کتاب هاش را به محض اینکه چاپ شده برایم ارسال می کند.
*از چه شاعرانی بیشتر تاثیر گرفته اید؟
اول توللی، ولی بعد دیدم توللی در یک محدوده خاصی کار می کند، از تعبیرات توللی رها شدم. در این خصوص آقای
ذوالریاستین شیرازی در کتابی در رابطه با شعر شیراز نوشته: «پرویز خائفی اول تحت تاثیر توللی بود و بعد نه اینکه از توللی رها شد بلکه در خیلی از کارها از او پیشی گرفت.»
*در جایی گفته اید خائفی تهیدست است، اما شاعر؛ لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید.
نه فقر کامل، منظور من این بود که هیچ گاه به جهات مادی جهان توجه نکرده ام
و همیشه دلبسته جنبه های علمی، ذوقی و هنری جهان بوده ام و سعی کرده ام جنبه های مادی بر جنبه های ذوقی و ادبی زندگی ام غالب نباشد. شیفته کارم بودم و همیشه می خواستم در کار خود بهترین باشم، همیشه درصدد آموختن نکات تازه بودم. ذوالریاستین دراین باره نوشته است: «چهره برجسته خائفی فعلا در شیراز یگانه است» و من بیشتر ذوق هنری ام را مدیون دلبستگی به حافظ هستم. و این دلبستگی را از مرحوم پدرم به یادگار دارم. دیوان حافظی مربوط به قزوینی بود که همیشه کنار دست پدرم بود که بیشتر اوقات آن رامی خواند و من نیز از شنیدن این اشعار حظ و بهره می بردم و دلبستگی امروز و دیروز من به حافظ یادگاری به جا مانده از آن دوران است.
*نظر شما درباره شعر نو و شاعران مثل فروغ ، سپهری و نیما چیست؟
اینها دوستانم هستند البته فروغ را ندیدم. سال 44 فوت کرد و من نتوانستم او را از نزدیک بشناسم. ولی شاعر بزرگی بود با اندیشه های متعالی. وقتی شعر او را می خواندی می فهمیدی که سراینده آن زن است و این وجه ارزشمند برای شعر فروغ بود. شعر فروغ همه اش ابتکار و ابتدا است و تقلید در شعر او راهی ندارد. اندیشه هایش، قالب هایش و برداشت هایش همگی نو هستند. سهراب نقش تازه ای
در شعر زد؛ یعنی شعر را کاملا احساس کرد به گونه ای که هنگام خواندن سروده هایش می توان شعرش را لمس و به ورای اندیشه هایش راه پیدا کرد.
*شاعر و قالب شعری مورد علاقه شما کیست؟
البته که
حافظ و غزل حافظ که معرف حضور همگان است و غزل نیز قالبی است که قدمت هزار ساله دارد. من متاسفانه هر چه می خواهم از غزل حذر کنم غزل مرا رها نمی کند. چند نفر نوشته اند که اگر خائفی غزل نگوید شاعر نیست چون غزل هایش آدم را شیفته می کند. اما من خودم خیلی این تعبیرها را نمی پسندم. چون شعرهای خوبی در قالب آزاد دارم.
*وضع شعر امروز فارس را چگونه ارزیابی می کنید؟
بسیار بد است گروهی دچار افراط در آزادی بیان شعر شده اند و گروه دیگری هم غزل های مغلق و غیرقابل فهم می سرایند. شعر فارسی را اگرچه نفی نمی کنم اما مدتی به بیراهه رفت و یعنی مطبوعات قید و بند و معیار شعر را رعایت نکردند و شعرهایی چاپ شد که ماهیت شعری نداشت و گویی مطبوعات گریزگاهی برای این است که بگویند سراینده شعریم و شعرمان در فلان روزنامه و مجله به چاپ رسیده است و من مدت هاست که از شاعران فارسی شعر خوبی نخوانده ام و علت آن نیز بی توجهی به متون کهن از سوی شاعران جوان است. بیشتر توضیح بدهم یک شاعر خوب امروزی باید خاقانی را خوانده باشد، سوزنی، سمرقندی و ... اما چون بدون مطالعه وارد وادی شعر می شوند نمی توانند در مسیر درست حرکت کنند. خلاصه بگویم من دیگر مطبوعاتی که منعکس کننده شعر جوانان باشند را کمتر مطالعه
می کنم؛ چون اعتقادم این است که شوق چاپ بیشتر از شوق دانستن و تجربه کردن در جوانان امروزی رشده کرده است. می توانم به جرأت بگویم که شعر چشمگیری از جوانان فارس ندیده ام و برای همین اظهارنظرهاست که گاها متهم می شوم به اینکه خائفی در کهنه پرستی مانده است، در صورتی که در آخرین کتابم در آوازهای آویزان، شاید ده غزل باشد باقیمانده اشعارم در قالب شعر نو هست.
*و سؤال آخر؛ لطفا اشاره ای کوتاه به سمت های مختلفی که در طول دوران زندگی داشته اید، کنید؟
مسئولیت تبلیغات و انتشارات کمیته پیکار با بی سوادی که به همت دکتر خانلری راه اندازی شده بود، خدمت در وزارت فرهنگ و هنر، ریاست کتابخانه ملی فارس، تدریس در دانشگاه آزاد و پیام نور و همچنین سرپرستی مرکز
حافظ شناسی از کارهایی است که افتخارشان نصیبم شد است.
برچسب ها :